فرودگاه يه لحظه انگار برادرشو ميبينه ، دلم يه لحظه با ديدن آنى شكست ، تصميم گرفتم واسه هميشه از پيشش برم و تنهاش بزارم ، اگه ميمردم اونم ميمرد ، برگشتم به اتاقم لباسامو جمع كردم دو ساعت بعد از بيمارستان زدم بيرون ، يه تاكسى گرفتم به سمت فرودگاه ، بليط اولين پرواز به هر جا كه شد هواپيما پرواز كرد ، من مونده بودمو يه دنيا غم ، غم آنى غم لحظه مرگم دوست داشتم آنى كنارم باشه حالم بهم خورد خون بالا مى آوردمو آنى رو صدا ميكردم وقتش بود غريب اومدم غريب تو غربت ميرم غربت همون شب جسدم برگشت به همون بيمارستان پيش آنى
:: موضوعات مرتبط:
غربت ( قسمت آخر ) ,
,
:: برچسبها:
داستان ,
غربت ,
كليپ ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3